چشمه نوری-چون آفتاب - درخشید
گوهر مهتاب بود دختر خورشید.
روی برگرداندم به شب
مردانه آتشی جستم
به تمنای آن- تشنه و بی تاب
باز به سر رفتم و به جان خریدم
رفتم و میروم با سودای آن عشق به سر
تنها آمدم و تنها میکشم این بار غم به دوش
راز مگویی است سر درونم از تنهایی و خواهش
تنها میروم و هر دم جز رنج وجود فقط افتادن از چشم دنیا آرزوست
برچسب : دلگیری, نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 68