دلگیری

ساخت وبلاگ
در تب غم های بیکرانه ام؛ از دور

چشمه نوری-چون آفتاب - درخشید

گوهر مهتاب بود  دختر خورشید.

روی برگرداندم به شب

مردانه آتشی جستم

به تمنای آن- تشنه و بی تاب

باز به سر رفتم و به جان خریدم

رفتم و میروم با سودای آن عشق به سر

تنها آمدم و تنها میکشم این بار غم به دوش

راز مگویی است سر درونم از تنهایی و خواهش

تنها میروم و  هر دم  جز رنج  وجود فقط افتادن از چشم دنیا آرزوست

نوشته شده توسط امیر در ساعت 9:18 | لینک  | 
تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : دلگیری, نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 68 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:56