گفتی بیا عاشق باشیم.خندیدم
گفتی بیا پیشم بمون که تنهایی روزهامونو نگیره.خندیدم
گفتی امیر همه اونی که میخوای میشم و آهسته آهسته در قاب عکس اتاقم کم رنگ شدی.
هنوز ندونستم که عشقم بودی و تو رفتی اما حک شدی تو قلبم.
روزبروز تنهاتر شدم.
جای من هم شد تو قاب عکس انتهای سالن خانه پدری .
آرزویم این شد که قاب عکست را کنارم بگذارند.
خاطره, شدیم عشقم.خاطره, شدیم.
از زندگی چیزی نفهمیدیم.
تنهایی...
برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 66