آسمان ابری تیره با برگهای قرمز

ساخت وبلاگ
آسمان ابری آذرماه بود.ساعت 5.30 عصر از مدرسه برگشتم به خانه قدیمی.

حوض بزرگ و آسمان عجیب دلگیری که عاشقش بودم.بخاری نفتی کنار اتاق.

برگهای قرمز و زرد خشک شده لای کتابم به من چشمک می زدنند.هنوز زنده بودم

فکر می کردم من هم بزرگ می شوم.من هم عاشق میشوم.ته دلم می لرزید از

خوشیهای کوچک. من هنوز دوازده ساله بودم.

درس را با صفحه نو و پاک و تمیزش دوست داشتم.ظرف نارنگی و پرتقال نوبرانه کنار میز

و من امید وار و عاشق بودم. ولی آسمان ابری ماند.نه بارانی بارید و نه آفتابی شد.

دلم شد خانه سرد آهنگ مرداب گوگوش.همنشین غمخوانی سیاوش قمیشی.

تفاوت پشت تفاوت از راه رسید.من بزرگ نمیشدم.دیگر دست و پا میزدم تا غرق نشوم.

مادرم و پدرم که مادرم و پدرم نبودند گیج و منگ مردن روح مرا دیدند.از سر نادانی یا

خوش خیالی خود را به کوچه علی چپ زدند.و حالا مرده ای هستم متحرک.مرده ای کوک شده

مرده ای با ادب.با حیا.انسان.اما شعله زندگی درونم خاموش است خاموش.

 

تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 4:47