روزهایی باندازه 1000 سال

ساخت وبلاگ
گاهی میشود روزها و ماهها و سالها میگذرند.

میگذرند و باندازه یک صفحه هم حرف برای گفتن ندارند.

و گاهی چند روز در زندگی ات خاطره ساز و ذهن گردان مابقی زندگی ات میشود.

دوست داری بنویسی و بنویسی . از او از خودت.از اینکه چشمه وار ذهنت میجوشد.

شب بیدار میشوی و در تختت مینشینی و مینویسی و مینویسی.انگار زمان مرگ ندارد.

دوست دارم زمان را ثبت کنم.فرق من با دیگران همین هاست.من در همین جامتولد میشوم.

اینطور بگویم.اگر بتوانم باید فریم فریم از زندگی این روزهایم را بنویسم.نقاشی کنم.راستش

راستش هنر برای بیان احساس دست بازی دارد.کلمات را من به بازی میگیرم.تا روایت کنم.

چند سالی است که از عید هم بیزارم.اما این عید برایم متفاوت شد.من ماندم و تو.آری

تو که نباشی روح زندگی هم نیست.انگار یکجا همه چیز را در خود داری.انگار معجزه ای.

مسائل ساده و پیش پا افتاده برای عوام برایم میشوند مسئله زندگی.میشوند لذت.و دیگران

و چه اهمیتی دارد دیگران چه می اندیشند؟اینها را دیشب در تختم نشستم و نوشتم.

نوشته ها روی کمد بودند.نمیدانم کی بیدار شدی و خواندی.ولی زیر نوشته هایم نوشته بودی

امیرم تو  همه زندگی من هستی...

نوشته شده توسط امیر در ساعت 8:6 | لینک  | 
تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 13:02