بیتابی

ساخت وبلاگ
ساعت 4.30 صبح است.من بیدار و تنهاییم و خدایی که با بی تفاوتی حتی نگاهم نمی کند.

خدایی که می داند   تنها هستم و من را به خودم و دنیایم را به بن بست واگذار کرد

خدایا مهلتم بده بنویسم.خدایا فقط اشکهایم را نگهدار.این کوچک را برایم انجام بده

خدایا روزی که باخطای طبیعت جوری شدم که دیگران نبودند گفتم تو هستی و کمکم میکنی

خدایا نبودی وهزاران بارشکستم.خدایا دیشب به پای آخرین رهگذراین ماتمکده افتادم که نرود

که نرود و مرا نشکند.خدایا او هم یار دیگری داشت و دلم را شکست.خدایا مثل مردن بود دلبریدن

خدایا بگذار بخوابم.خدایا مادرم رفت.پدرم نیست.بچه هایم تنها ماندند.خدایا او هم رفت.

خدایا من خیلی غریبم.خدایا کمکم کن بیام پیشت.خدا من چه کردم.خدایا چرا ساکتی

حرفی بزن بگو من آدم بدی نبودم.بازیچه این و آن شدم.حتی لایق یک آغوش نیستم

خدایا لحظه به لحظه درد میکشم.تاوان 2 روز خوشی را از بند بند وجودم پس میدهم.

خدایا می دانم جهنمی داری.همین جایی که هرروز با ناامیدی چشمانم را باز می کنم و

باز می گویم هنوز زنده ام.خدایا من التماسش کردم.اینکار را هرگز نکرده بودم .خدایا

خدایا بهشت اورا هزار بار تصور کردم.و او با یارش در آن بهشت به من خندید.چرا.چرا.چرا

خدایا چرا امشب صبح نمیشود.خدایا به کی پناه ببرم.با کی حرف بزنم.همه بغضم.همه اشکم

خدایا با تو حرف میزنم.فکر میکردم به وسعت سینه اش مهربانی دارد.ولی افسوس که نبود.

...............................................................................................................

خدایا اعتمادم را کشت.قلبم شکست.و صدای اذان میاید.خدایا من که چند ساعته با تو حرف میزنم تو هم جوابمو بده.بگو دوستت داشت.بگو .بگو دلم گرم شود به محبت دروغین. به خیانت

دلم انتهای غمگین دبیرستانم را میخواهد آنجایی که اولین عشقم را از دست دادم.

چشم من بیا منو یاری بکن .گونه هام خشکیده شدکاری بکن

غیر گریه مگه کاری میشه کرد.اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیآد

تا قیامت دل من گریه میخواد.هرچی دریا رو زمین داره خدا

با تموم ابرهای آسمونها-کاش میداد همه رو به چشم من-تا چشمهام دوباره گریه کنن

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیآد

قصه گذشته های دور من خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن.

حالا باید سر به زانو بزارم تا قیامت اشک حسرت ببارم

دل هیچکی مثل من غم نداره.مثل من غربت و ماتم نداره

حالا که گریه دوای دردمه

چرا چشمم اشکشو کم میاره؟

خورشید روشن مارو دزدیدن

روی اون ابرهای سنگین کشیدن

همه جا ابرهای سیاه ماتمه

سرنوشت چشمهاش کوره. نمیبینه زخم خنجرش میمونه تو سینه

لب بسته سینه غرق به خون   قصه موندن آدم همینه

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیآد-تا قیامت دل من گریه میخواد

 

 

تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 4:47