تنها که باشی حس می کنی در خانه ای قدیمی انتهای یک راهرو بلند اتاق داری.
تنها که باشی خیال و وهم است که جای واقعیت را میگیرد.
تنها که باشی صدای پای هر کس و نا کسی میشود صدای پای آخرین ناجی زندگیت.
تنها که باشی در ذهنت بهترین را میسازی و می پوشانی به هر نامرد.
تنها که باشی با ذهنت بازی می کنند.وتو تشخیص میدهی.
اما نمیدانند
تنها که باشی قدر ذره ای محبت را میدانی و کوچکترین پستی را تشخیص میدهی.
تنها که باشی صدای مهربانی را از صدای خودخواهی میفهمی.
تنها که باشی دقیقه ای عشق میشود خاطره ساز مابقی زندگیت.
تنها که باشی ذره ای نامردمی را از راه دور میتوانی حس کنی.
اما میدانم
تنهایی بهتر از بودن با کسی است که...
برچسب : نویسنده : 1maziar20115 بازدید : 72